تیــــــمـای ناآرام



‏چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست. چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست. چه قدر باغ ملی رفتن خوبست. چه قدر مزه ی پپسی خوبست. چه قدر سینمای فردین خوبست.


+فروغ موقع نوشتن اینا چه حال خوبی داشته.

وقتی اونی که دوستش داری کنارته همه چیز خوبه، از دور زدن دور میدون گرفته تا ساندویچ‌های کثیف توی بازار همه چیز بهت می‌چسبه.

کاش همه‌مون یکی از این آدم‌ها تو زندگیمون داشته باشیم.

من که نداشتم ، خوشا بحال شماهایی ک دارین :)


#محمود_درویش می فرماید:


من آن عاشق نگون بختم

که نه می‌توانم سوی تو بیایم 

نه می‌توانم به خودم برگردم

قلبم علیه من عصیان کرده‌ است.


+اینکه میگه نمی‌تونم به خودم برگردم نکته‌ مهمی هستش، آدم بعد از آشنایی با بعضی‌ها نمی‌تونه به خود ِ سابقش برگرده، حتی دلت برای آدمی که قبلا بودی هم تنگ میشه اما کاریش نمیشه کرد، به قول حضرت #حافظ:

"دلا بسوز که سوز تو کارها بکند"


 

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد. پلک نزد، پلک نزدم. هرچی نزدیک تر می شد زیباتر می شد. وقتی بهم رسید یه لبخند زد و گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود ، نگاش کردم و گفتم منم همینطور! خوشحال شد. گفت چه دورانی بود! یادش بخیر، خیلی دوس دارم برگردم به اون روزا. سرم رو ت دادم و گفتم منم همینطور! گفت من از بچه های اون دوران خبر ندارم ، تو چی؟ گفتم منم همینطور!
تو چشمام نگاه کرد و گفت راستش من خیلی ناراحتم از اتفاقی که بینمون افتاد، من همیشه دوست داشتم. یه لبخند زدم و گفتم منم همینطور! گفت تو اصلا منو شناختی؟! سرم رو دادم بالا و گفتم نه! گفت منم همینطور!!
وقتی داشت می رفت بهم گفت هنوز می نویسی؟! گفتم آره ، توام هنوز نقاشی می کنی؟ گفت آره.
بغلم کرد و گفت امیدوارم ده سال دیگه باز همدیگه رو ببینیم . گفتم منم همینطور!! رفت . چشمام رو بستم و به این فکر کردم که ما ده سال پیش قول داده بودیم همه چی رو فراموش کنیم . ولی یادش بود. منم همینطور!!!

#حسین_حائریان

 

+کاش دخترت بودم شبا واسم قصه میگفتی

هنوزم صدای نفسهات خاطرم هست 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها